سلام به وبلاگ آزی خوش اومدین.گاهی میخندم گاهی غم دارم.اما دلم میخواد کنار شما شاد باشم :)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 182
تعداد نظرات : 135
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


كافه موزيكال:مرجع موسيقي بيكلام

CAFE MUSICAL

WEBIHA

11:5 PM , 29 / 12 , azi
ای آنکه به تدبیر تو گردد ایام

ای دیده و دل از تو دگرگون مادام

ای آنکه به دست توست احوال جهان

حکمی فرما که گردد ایام به کام



نوروز را سپاس می گویم که بهانه ای است برای نکو داشت آنهایی که به یادشان هستیم


9:47 PM , 28 / 12 , azi

آهنگ جدید گروه رستاک

کرمانجیه

حتما دانلود کنید گوش بدین

ینی آدم روحش شاد میشه!!!

نوید نوروز با سرنای نوروزی رستاک

http://www.aparat.com/v/3k5P8


8:43 PM , 26 / 12 , azi

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.

روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.

سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندویک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:

که دیشب به یک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودندو در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچرمیشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش واین بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این ۴ نفرازطرف استاد برگزار بشه،

آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند

استاد عنوان می کنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی وآمادگی لازم باکمال میل قبول می کنند.

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:

۱ ) نام و نام خانوادگی؟ ۲ نمره

۲ ) کدام لاستیک پنچر شده بود؟ ۱۸ نمره

الف) لاستیک سمت راست جلو
ب) لاستیک سمت چپ جلو
ج) لاستیک سمت راست عقب
د) لاستیک سمت چپ عقب


11:33 AM , 24 / 12 , azi

سلام علیکم

میبینم که جدیدا همه جا آهنگ کرمانجی میذارن.....

آین آهنگای وطنی (من کرمانجم) ما هم نه که خیلی شاد و شنگولیه دیگه دل همه رو به وجد میاره

آره دیگه

.

.

چن وقت پیش تو اتاقم نشسته بودم یهو صدا آهنگ اومد و منم شروع کردم به رقصیدن (کرمانجیا) نه که رقصم خوبه!!!

موندم خدایا این آهنگ از کجا اومد که دیدم ... بعله... شبکه5 (پایتخت) یه مجموعه ای داره به اسم تهران پلاک 1 و تیتراژ اولش هم یه آهنگ از آقای میرزازاده (خواننده محبوب من در کرمانجی )

به به به

همین دیشبم داشتیم خونوادگی تی وی (تلویزیون) نیگا میکردیم که باز همون شبکه 5 یه برنامه ای واسه نوروز چن تا مجری مشغول بودن که آهنگ آقای مراد حسن زاده ( یکی دیگه از محبوب های من در کرمانجی) پخش شد

چقد احساس غرور کردم!!!!

هیچ دیگه


11:35 AM , 21 / 12 , azi


2:6 PM , 18 / 12 , azi

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود...

اینجا زمین است

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردنن

فراموشت میکندد


11:55 AM , 17 / 12 , azi

بغض های آخر شب هایم ...

انگار کافی نبوده ...

این روز ها ...

اول صبح ها هم ...

بغض می کنم

 

http://ts1.mm.bing.net/th?id=H.4764661544978308&pid=1.9


9:53 PM , 15 / 12 , azi

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.


زنده یاد سهراب سپهری


3:34 PM , 13 / 12 , azi


اینا خانومای کرمانجن با لباس محلی!

تازه منم ازینا پوشیدم

رقص کرمانجی هم خیلی باحاله ؛ بیشتر باشگاهها واسه ایروبیک کرمانجی میرقصن!

ما کرمانجا اینیم دیگه

 

 

 


12:32 AM , 13 / 12 , azi
کشیش سوار هواپیما شد.  کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ میرفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد.  در جای خویش قرار گرفت.  اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمیرسید.  مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.
هواپیما از زمین برخاست.  اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند.  پاسی گذشت.  همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه غوطه‌ور که در جمع بعد چهها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت.  ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: "کمربندها را ببندید!"  همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند.  اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، "از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است."  
موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهره‌ها اثری ظاهر نشد، گویی همه می‌کوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، "با پوزش فعلاً غذا داده نمی‌شود؛ طوفان در راه است و شدّت دارد." نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهره‌ها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد.
طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، نعرهء رعد برخاست  و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت؛ کشیش نیک نگریست؛ بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود؛ طولی نکشید که هواپیما همانند چوبپنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد، گویی هم‌اکنون به زمین برخورد میکند و از هم متلاشی میگردد. کشیش نیز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند؛ گویی حبابی بود که به نوک خارک ترکیده بود؛ پنداری خود کشیش هم به آنچه که می‌خواست بگوید ایمانی نداشت.  سعی کرد اضطراب را از خود برهاند؛ امّا سودی نداشت.  همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد.
نگاهی به دیگران انداخت؛ نبود کسی که نگران نباشد و به گونهای دست به دامن خدا نشده باشد.  ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال؛ آرام و بیصدا نشسته بود و کتابش را می‌خواند؛ یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت؛ آرام و آسوده‌خاطر نشسته بود.  گاهی  چشمانش را میبست، و سپس میگشود و دیگربار به خواندن ادامه میداد.  پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی میخواهد خستگی سفر را از تن براند؛ دیگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشی زیبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود.
 
هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه میکرد، گویی طوفان مشتهای گره کردهء خود را به بدنهء هواپیما میکوفت، یا میخواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند.  هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب میکرد و دیگربار فرود میآورد.
  امّا این همه در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان میخورد و در آن آرامش بیمانند به خواندن کتابش ادامه میداد.
کشیش ابداً نمیتوانست باور کند؛ در جایی که هیچیک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه میتوانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند.  بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد.  مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان میگریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست.  او میخواست راز این آرامش را بداند.  همه رفتند؛ او ماند و دخترک.  کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت می‌کرد.  سپس از آرامش او پرسید و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند.
دخترک به سادگی جواب داد، "چون پدرم خلبان بود؛ او داشت مرا به خانه میبرد؛ اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بودیم؛ پدرم مراقب بود؛ او خلبان ماهری است."  گویی آب سردی بود بر بدن کشیش؛ سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛ این است راز آرامش و فراغت از اضطراب!
-----------------------------------------
بسا از اوقات انواع طوفانها ما را احاطه میکند و به مبارزه میطلبد.  طوفانهای ذهنی، مالی، خانگی، و بسیاری انواع دیگر که آسمان زندگی ما را تیره و تار میسازد و هواپیمای حیات ما را دستخوش حرکات غیر ارادی میسازد، آنچنان که هیچ ارادهای از خود نداریم و نمیتوانیم کوچکترین تغییری در جهت حرکت طوفانها بدهیم.  همه اینگونه اوقات را تجربه کردهایم؛ بیایید صادق باشیم و صادقانه اعتراف کنیم که در این مواقع روی زمین سفت و محکم بودن به مراتب آسانتر از آن است که روی هوا، در پهنهء آسمان تیره و تار، به این سوی و آن سوی پرتاب شویم.
امّا، به خاطر داشته باشیم، که پدر ما که در آسمان است، خلبانی هواپیما را به عهده دارد و با دست‌های آزموده و ماهر خویش آن را در پهنهء بیکران زندگی هدایت میکند.  او ما را به منزل خواهد رساند؛ او مقصد ما را نیک میداند و هواپیمای زندگی ما را از طوفانها خواهد رهانید و به سرمنزل مقصود خواهد رساند.  نگران نباشید.
 

 
لطفا این داستان کوتاه را برای دوستان خود ارسال نمایید، کسانی که
 برایتان ارزشمند هستند، اما اگر این کار را انجام ندادید، نگران نباشید،
 هیچ حادثه ناخوشایندی برای شما رخ نخواهد داد، شما تنها این فرصت را که
 به دنیای شخص دیگری با این مطلب روشنایی بیشتری ببخشید، از دست خواهید
 داد، کسی چه می داند، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون بیشترین نیاز را
 به خواندن این مطلب داشته باشد.



6:49 PM , 12 / 12 , azi

ممنون از سارای عزیز

وقتــﮯ میـروﮮ

פـواωـت بـــاشـב

حتماً פֿـבانگـﮬـבار بـگـویـﮯ!

تـا פֿـבا פـواسش را بیشتــر بـﮧ

مـטּ بـבهـב؛

آפֿـر میـבانـﮯ

פֿـבا بـﮧ هـواﮮ تو مرا رهـا ڪـرבه است ..!


9:35 PM , 6 / 12 , azi

 

یک مثلی هست که میگه :

هرکسی در کیسه اش زر بُوَد سخنش مقبول است گرچه خر بُوَد !

 

 

.

پشتِ سرِ هر انسانِ موفق یه عالمه حرف هست

مثلِ : مرتیکه دزد

.

 

 

هر وقت دیدی زندگی داره روی خوش بهت نشون میده

بدون یه کاسه ای زیر نیم کاسَش هست…!

ثابت شدس !

.

 

 

مردها کلا به دو گروه اصلی تقسیم می شن:

گروه اول

گروه دوم

تنها تفاوتشون هم در اینه که همه شون توی یک گروه جا نمی شن!

 

 



4:23 PM , 2 / 12 , azi
یک نفر تنهاست 
یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست 
در زمین زندگانی 
آسمان را می‌شود پاشید 
می‌شود از چشم‌هایش ... 

چشم‌ها را می‌شود آموخت 
می‌شود برخاست 
می‌شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون رفت 
می‌شود دل را فراهم کرد 
می‌شود روشن‌تر از اینجا و اکنون شد

عکس در حال بارگذاری است. لطفا چند لحظه صبر کنید.


3:53 PM , 2 / 12 , azi

 

مواد لازم::
یه سرنگ 100 سی سی
ژله الوورا برای ژله پایه
ژله توت فرنگی برای گلبرگها
ژله لیمو برای برگ ها
برای رنگ قهوه ای از کمی شکلات اب کرده+ کمی ژلاتین استفاده کردم
و برای رنگ زرد از زعفرون

*میتونین به ژله های رنگیتون رنگ خوراکی هم اضافه کنید که پررنگتر و زیباتر بشه ولی من چون نداشتم استفاده نکردم
خوب ژله الووراتون رو درست کنید و تو یه قالب شیشه ای بریزین (قالب حتما باید شیشه باشه که ببینید چی دارین میکشین تو ژله) و بزارین تو یخچال تا حسابی خودشو بگیره
بعد میریم سراغ ژله های رنگی
ژله های رنگی رو هم درست میکنیم (اگر خواستین رنگ خوراکی بهش اضافه میکنین) و داخل یخچال میزارین تا یه کم خودشو بگیره تقریبا باید مثل سفیده تخم مرغ باشه غلظتش

وقتی ژله پایه خودشو گرفت سر سوزنی سرنگو در بیارین یکی از ژله های رنگیو(اونی رو که میخواین وسط گلتون کار کنین رو) داخل سرنگ بکشین و سر سوزنی سرنگ رو بزنین و بعد سرنگ رو از مرکر ژله به صورت مایل(حتما حتما باید از مرکز و به صورت مایل این کارو انجام بدین تا طبیعی تر و زیبا تر بشه) به داخل ژله پایه تزریق کنید به این ترتیب که سوزنو فرو میکنین و هم زمان که میارینش بیرون ژله رنگی رو توش تزریق میکنین
اگر ژله های رنگی از شکاف ایجاد شده توسط سوزن زد بیرون با 1 دستمال تمیز پاکش میکنین
وقتی کار طراحی تموم شد ژلرو توی یخچال میزارین تا ژله های رنگی خودشونو بگیرن
بعد اگر خواستین میتونین برای زیبای بیشتر یه لایه ژله سفید روی ژلتون بریزین تا وقتی ژلرو از قالب بیرون میارین گل هاتون مشخص تر باشه


EDAME ,

كافه موزيكال:مرجع موسيقي بيكلام

CAFE MUSICAL

WEBIHA