▄▄▄▄ħUЯÐ☼KħT▄▄▄▄
سلام به وبلاگ آزی خوش اومدین.گاهی میخندم گاهی غم دارم.اما دلم میخواد کنار شما شاد باشم :)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 117
بازدید دیروز : 43
بازدید هفته : 337
بازدید ماه : 336
بازدید کل : 181114
تعداد مطالب : 182
تعداد نظرات : 135
تعداد آنلاین : 1

كافه موزيكال:مرجع موسيقي بيكلام

CAFE MUSICAL

WEBIHA

2:14 PM , 11 / 5 , azi
سوتی لخت شدن مادر زاد
ی بار تو دریا شنا میکردم مایو پام بود .. از دریا اومدم بیرون دیگه پام نبود:|خانواده همینجوری بهم خیره شده بودن ، !فکر کنم مرغ مایو خوار خورده بودش ..خلاصه وقت تو خونه حرف دریا میشه همه به من نگاه میکنن.. :|
سوتی چت کردن
اعتراف می کنم تازه وارد دنیای چت شده بودم و هرکی بهم میگفت ASL منم ازش تشکر می کردم!!
فک میکردم دارن بهم میگن عسل!!!؟؟
سوتی تبریک سال نو
یعنی سوتی در این حد!
امروز یکی از مسئولین شرکت سر صبحی زنگ زذه به من. منم خواب آلوذ جواب دادم :- سلام آقا سینا. عیدتون مبارک(بیچاره منظورش عید مبعث بود!)
من : سلام آقای …! سال نوی شما هم مبارک!یعنی کاملا احساس کردم که فک طرف خورد به زمین! صداش میومد از پشت تلفن!
سوتی عوض کردن لباس در تراس
چند وقت پیشا تو خونه خواب بودم (همیشه فقط با یه شلوارک هستم تو خونه )
مامانم صدام زد بلند شو خالت اینا اومدن
منم سریع پا شدم لباسامو برداشتم رفتم تو تراس که تا اینا میان تو عوض کنم
تو خواب و بیداری پریدم تو تراس و شلوارکمو کشیدم پایین تا اومدم شلوارو تی شرت بپوشم دیدم صدا خنده میاد
برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم همسایمون تو حیاط نشسته با فک و فامیلش دارن بهم میخندن
شرفم رفت
جک و سوتی گیر کردن سر در حجر الاسود
قبل سوتی اول باید این جوکو بدونی
یه روز یه ترکه میره خونه خدا ،میره حجرالاسود بو ببوسه وقتی کلشو میبره تو، سرش گیر می کنه میگه: خدایا غلط کردم منو نخور!!!
حالا سوتی: من و خونوادم میخواستییم بریم دیدن حاجی( منم این جک رو می دونستم) رفتیم پیش حاجیه، اونم شروع کرده بود خاطره تعریف کردن ؛ میگفت: آقا ما رفتیم حجرالاسود رو ببوسیم یهو کلم اون تو گیر کرد(حاجیه ترک بود)… اینو که گفت من داشتم از خنده می ترکیدم نیشم تا بنا گوش باز شده بود …
اعتماد به نفس
یه روز داشتم یه فیلم نگاه میکردم که یدفه داییمو پسرخالم اومدن تو اتاق داییم گفت داستان فیلم چیه منم حواسم نبود از دهنم پرید گفتم این مرد رو میبینید یه سری دنبالشن که بکننش یهو پسرخالمو داییم برگشتن منو نگاه کردن داییم که شاخاش زده بود بیرون گفت چی؟ منم با خونسردی کامل انگار نه انکار که گند زدم گفتم این مرد رو میبینید یه سری دنبالشن که بکشنش متوجه شدید یا بازم بگم؟ (ینی جمش کردما)
سوتی خفن گفتن آدرس
ایستگاه میدون امام چند تا ماشین منتظر مسافر بودن. از یه راننده پرسیدم: آقا امامی؟ رانندهه یه نگاه معنی داری به من کرد و گفت: نه والا به خدا من راننده تاکسیم.(منظورم این بود که امام میری؟) منو و راننده تا خود مقصد هر وقت چشم تو چشم میشدیم میزدیم زیر خنده.:)))))))
سوتی دیدن فیلم ترسناک
داشتم فیلم فوق العاده ترسناک میدیدم،تو حس فیلم بودم یهو پام خورد به دکمه ی دی وی دی رام،درش باز شرد خورد بهم نیم ساعت داشتم داد میزدم دور خونه می چرخیدم!
خاطره مسخره ( اسکول کردن )
این خواهر زن من هرچقدر که فکرش رو بکنی ساده است… با باجناقم رفتیم مسافرت و هتل گرفتیم.. همینکه ساک و وسایل همدیگه رو میبردیم رفتم تو اتاق به خانمش گفتم:مرضی خانم…حواستون باشه..اینا تو سقف اتاقا دوربین مخفی گذاشتن..گفت:الکی نگو..گفتم:ببین…اینجاست..چراغش هم چشمک می زنه..(مثل اینکه تا حالا سیستم اتفا حریق ندیده بود)… دیدم رفت تو فکر و فهمیدم که باور کرده… این گذشت بعد ۳ روز میدیدیم باجناقه خیلی تو فکره و عصبیه ولی علتش رو نمی دونستم… ازش پرسیدم که چی شده؟ اولش کلی خجالت و ولش کن و از این حرفا… بعدش لو داد و میگه: این مرضیه از روز اول همش تو اتاق با چادر و لباس بیرونشه… همچین که می خوام بهش دست بزنم… خودشو پس می کش..شبها هم که جدا می خوابیم… این چند شب نتونستیم یه بار هم لب بگیریم چه برسه به کار خیر…. یعنی بعدش من مرده بودم از خنده… وقتی که بهش گفتم چی شده… از ناراحتی کارد می زدی خونش در نمیومد… فعلا که قسم خورده تلافی کنه…منم منتظرم… یعنی من با همچین گاگولایی وصلت کردم…شانس ما رو باش
دعواهای جالب
دیروز چه دعوایی شده بود………………….
به به
نفر اول:خفه شو
نفر دوم:خودت بی شعوری!!!!!
خاطره خنده دار کودکی ( داستان برادران رایت و آرزوی پرواز )
کلاس سوم ابتدایی بعد از خوندن درس “برادران رایت” یه روز که هیچکی خونمون نبود مغزم رو بکار انداختم رفتم رو پشت بوم و یه موتور کولر آبی به خودم بستم و دوتا کارتن پهن گرفتم دستم و از رو پشت بوم پریدم پایین!!! واسه خونوادم نامه خدافظی گذاشته بودم مقصدم هم آبادان بود!
انصافا! عین مومیایی ها رفتم تو گچ.
سوتی ها و خاطرات خنده دار کودکی ( من جندم)
یادمه وقتی ۵ سالم بود بابام همیشه برامون از “جن و پری” حرف میزد ما هم حسابی میتریسیدم.
یه دفعه که کلی مهمون اومده بود خونمون منم به هوای اینکه این مهمونارو بترسونم با کلی شور و شعف دنبال یکی از چادرای مادرم گشتم و پیدا کردم… رفتم دم پذیرایی، بیست سی تا مهمون جمع بودن تو پذیرایی!
منم با کلی ذوق و اشتیاق چادر رو انداختم رو سرم انگار روحی چیزم و پریدم وسط پذیرایی و داد میزدم: “من جندم! من جندم! من جندم!”
مادرم اومد یکی زد پس کلم پرتم کرد بیرون!
بابام هم داشت قاه قاه میخندید!
سوتی جالب سر ماهی
با بچه ها رفتیم رستوران بانک کشاورزی غذا بگیریم بیاریم خونه دور هم بخوریم از در رستوران که وارد شدیم بوی عجیب ماهی قزل الا فضا رو پر کرده بود اونهم درست جلوی صندوق که میخواستیم سفارش بدیم خیلی دنبال منبع بوی خوش ماهی گشتیم که یه دفعه چشمم خورد به چهار ظرف یکبار مصرف پر غذا که سر ماهی از اون امده بود بیرون و بدون توجه به اطراف انگار گنج پیدا کرده باشم بلند گفتم بچه ها سرش اینجاست صندوق دار که مونده بود من سر چی رو میگم وقتی متوجه شد با کمال پر رویی گفت اون سرش نیست دمشه و ابروی چندین ساله ما بود که با بوی ماهی به هوا رفت
عظیم ترین گاف و سوتی ( فیلم سوپر )
ما بابامون راننده تاکسیه سمند داره به اسرار ما یه سیستم توپ با ال سی دی گذاشته رو ماشین خیلی هم عشق آهنگه!خلاصه یه روز به ما گفت برام یه سی دی آهنگ جدید رایت کن ماهم رایت کردیم گذاشتیم رو میزکامپیوتر سر ظهر که همه خواب بودن ما یه سی دی
س و پ ر نگاه کردیم گذاشتیم رو کیس کامپیوتر . یه ساعت بعد داشتیم تلوزیون نگاه میکردیم دیدیم بابامون گفت این سی دی جدیدیه کجاست ما هم که ک…و…ن گشادیمون بلندشیم گفتیم رو میزکامپیوتر(میزشو نشنید) . بابامون که رفت رفتم تو اتاق جمع و جور کنم دیدم سی دی بابام رو میزه و سی دی س و پ ر ه نیست!خلاصه چشمتون روز بد نبینه بابامون اونو گذاشته بود برا دوتا مسافر زن کلی هم کتک خورده بود ازش هم شکایت کردن و تلافی همه ی مراحل گفته شده به صورت تمام و کمال سرما در آمد و تا یک سال از تلوزیون کامپیوتر گوشی و حتی ام پی تری پلیر محروم بودیم!
سوتی در اسم فامیلی ( زنا زاده )
زمان ما وقتی‌ بارون میومد و هوا خراب بود زنگ ورزش تو کلاس مینشستیم و با هم پای تخته اسم فامیل بازی میکردیم نوبت من بود با ز به فامیل که رسیدم گفتم زنازاده معلم ورزش سرخو سفید شد گفت نه عزیزم چی‌؟؟ماشین لباس شوی رو خودت روشن میکنی‌؟؟نه نه …از ما اصرار از اون انکار که زنا زاده فامیل نیست ….منم گفتم ولی‌ خانوم من فکر کنم فامیل همکار بابام باشه واسه اینکه میگه این یارو زنا زده همکارم….معلم ورزش : فردا به مامانت میگی‌ بیاد مدرسه!!!
خاطره فراری دادن سگ ها
کارمند بابام تعریف میکرد سگا افتاده دنبالش هیچی پیدا نکرده سگارو فراری بده اومده خودشو شبیه سگ کرده شروع به پارس کردن
نکته مهمش اینه که سگا فرار کردن
خاطرات شیرین کودکی + سوتی
یادم میاد ۵٫٫۶ سال بیشتر نداشتم هر روز ظهر مادرم منو میزاشت خونه مادر بزرگم تا ۱ساعت بعدش بابام بیاد دنبالم بریم خونه و اون موقع ها دختر عمه ام و پسر عمم هم اونجا میموندن که از من ۳ سال بزرگتر هستن و همیشه منو اذیت میکردن و با من بازی نمیکردن و منو میزدن و منم گریه ….
تا اینکه مادرم گفت اگر عرضه داری از خودت دفاع کن اگر عرضه نداری گریه نکن. یه بار دیگه گریه کنی منم میزنمت که حسابی اشکت در بیاد:(
خلاصه مادرم لباس تن من کرد و طبق معمول برد بزاره خونه مادر بزرگم که این دختر عمه جان درو باز کرد و منم تا دیدمش با اقتدار کامل و غرور تمام گفتم:
فلانی اومدم بزنمت … مامانم گفته :) :دی
حالا بیچاره مادرم بیا و این وضعیت رو جمع و جورش کن
گاف عظیم چه کسانی اسکل هستن
نمره های درس دینامیک امده بود.از ۵۴ نفر تقریبا ۴۰ نفر افتاده بودن.ماهم با چنتا از بچه ها ۸ شده بودیم.استادگفته بود ۸ و ۹ پاسن.بعد چندروز که بچه ها کلی باهاش صحبت کردن قرار شد بالای ۴ هم پاس کنه.البته نمره زیر ۴ هم داشت.
حالا من با یکی از دوستام تو خوابگاه رفتیم تو یکی از اتاقا. زیاد باهاشون صمیمی نبودیم.خبرو گفتیم.بعد یکیشون گفت بالای ۴ فقط؟منم گفتم آره دیگه اینای که زیر ۴ شدن دیگه خیلی اسکلن .حتما باید بیفتن و از این حرفا.بعد دیدم رفیقم داره میزنه به پام.منم گفتم ینی مغزشونو… بعد پسره که تا اون موقع چیزی نگفته بود گفت :من ۱٫۵ شدم.اصلا خشک شدم.یه نگاه به رفیقم کردم.اونم به من نگاه کرد.بعد جفتمون به پسره زل زدیم.دمش گرم پسره خیلی باحال بود.بحث و عوض کرد.بعدم سریعا اتاقو ترک کردیم.
سوتی نشستن روی صندلی
روی صندلی های تالار وحدت نشسته بودم و منتظر بودم که سمفونی شروع بشه
یه لحظه بابام بهم گفت داری چیکار می کنی؟؟؟؟ به خودم که اومدم دیدم دارم دنبال کمربند ایمنی می گردم!!
دنیای شیرین کودکان
شخصیت این سوتی دوتا فسقلی تشکیل میدن
۱- فاطمه ۷ ساله بچه داداش بنده
۲- صبا ۴ ساله بچه آبجی بندهتو خونه نشسته بودیم که یهو فشار زن دادشم (مامان فاطمه)افتاد و حالش بد شد ما هم داشتیم حاضر میشدیم ببریمش دکتر .
این وسط فاطمه داشت زار زار گریه میکرد که صبا رفت دلداری بدش .صبا : فاطمه ساکت گریه نکن چیزی نیست ، فکر کنم داره تموم میکنه ، داره جون میده
فاطمه : نه داره نفس میکشه مگه نمی بینی
صبا : اون بَ بَ ای منو یادت نیست بابام برام خریده بود همینطوری شد مرد دیگه ، فقط اون موقع که بَ بَ ایه من حالش بد شد ماشین بابام نبود که ببریمش دکتر خوب بشه ولی الان ماشین بابای تو هست مامانتو می برن دکتر خوب میشه . آفرین گریه نکن
فاطمه : صبا دعا کن مامانم خوب بشه قول میدم اون عروسکمو که دوست داشتی رو بهت بدم
صبا : یه شرط داره !
فاطمه : چه شرطی
صبا : دوتا عروسکتو بهم بدیما همه حیران مونده بودیم که الان اون بنده خدا رو ببریم دکتر یا بشینیم به حرفای این دوتا بخندیم …
سوتی قدیمی و مسخره نوار بهداشتی
دیروز رفتم توی یه فروشگاه. پسری که مسئول فروش بود خیلی خفن و خوشتیپ بود….
سر صحبتو باز کرد و بعد هم شمارش رو داد گفت :
شب بهم زنگ بزن…
منم همچین نیشم از ذوق باز بود که پرسید اومدی چی بخری؟؟؟
گفتم **** بهداشتی !!!
رفت یه بسته برام آورد و گفت :
راستی من امشب خیلی کار دارم…
هفته دیگه زنگ بزن
سوتی کودکان ( ساختن کاردستی )
یه زمانی هم که ۷ سالم بود بمون گفتن کار دستی درست کنید بیارید. منم نشستم یه میخ رو با سنگ اونقدر کوبیدم که صاف صاف شد. تخته تخت شدا.از این میخ کوچیکا بود. رفتم مدرسه با افتخار گفتم که شمشیر درست کردم. یه روز کامل با سنگ زدم تو سر میخ. آخرش هم نمره بهم ندادن هیچ گفتن مامانت هم بیار فردا. هنوز که هنوز حسرت اون یه روز تلاشم رو میخورم. واقعا شبیه شده بود. اصلا استعداد کشف نشده ام من.
سوتی های زمان کودکی ( دلداری دادن )
اول راهنمایی بودم یه دختر همکلاسم بود خیلی گوشه گیروساکت بود بعد چند وقت فهمیدم که نامادری داره و زیاد هم باهم مهربون نیستن..منم دلم میخواست باهاش دوست بشم ویه کاری کنم که بهم نزدیک شه..بهش گفتم :میخوام یه رازی یهت بگم من یه عمو دارم زنشو طلاق داده الان یه زن دیگه گرفته.دختره : خب که چی؟من:ینی ناراحت نباش منم زن عمو ناتنی دارم الان… :) ))))))
راننده تاکسی معتاد
دیروز منتظر تاکسی بودم، هی می گفتم آرژانتین؟ آخر یه تاکسیه وایساد، سوار که شدم پرسیدم، آقا آرژانتین میرید دیگه؟؟
راننده: نه داداژ، فکر کردم می گی آژادی ….
من :| :|
سوتی در تاکسی
اعتراف میکنم :دیروز طبق عادت موقعی که سوار تاکسی شدم یه سلام به همگی کردم یعنی به راننده،یه آقایی که جلو نشسته بود و یه خانومی که عقب کنار خودم نشسته بود.که هر سه تاییشون جواب سلام منو دادن!
وسطای مسیر تاکسی وایساد یه خانوم رو سوار کنه من پیش خودم گفتم اگر من پیاده بشم تا اون خانوم سوار بشه و من بعدش سوار بشم بهتره،هم اون دوتا خانوم معذب نبودن هم اینکه من کنار پنجره بودم که تو ابن گرما خیلی خوب بود،خلاصه من پیاده شدم خانوم سوار شد و من دوباره سوار شدم وجالبه که دوباره مث این اوشکولا به همه سلام کردم،بعد ۱ دیقه که این خانوم کناریه داشت نیشخند میزد تازه فهمیدم چه سوتی دادم!!!!!
سوتی خیلی ناجور و خفن کامن گذاشتن در فیس بوک
یارو اومده تو پیج فیس بوک سهراب سپهری پست گذاشته :“ آقای سپهری من عاشق شما و شعراتونم شب ها با شعرهای شما و چشم خیس به خواب میروم، چشمها را باید شست جور دیگر باید دید…”حالا تا اینجاش اشکال نداره ، دو روز بعدش کامنت گذاشته زیر پست خودش که:…” آقای سپهری تورو خدااااااااااا جواب مرا بدهید حتی یک سلام
کامنت من :|
کامنت ملت :| :|
سوتی کارت سوخت جا مانده در پمپ بنزین
رفتم پمپ بنزین ، همینکه اومدم کارت رو بکنم تو دستگاه دیدم یه کارت توشه!!! با هزار تا شوق و ذوق کارتو در آوردم نشون دادم به مامانم و همسر گرامی که آخ جون کارت بنزین خدا کنه رمز نداشته باشه D:D: دیدم یارو اومده از پشت میگه داداش کارتمو بده داشتم بنزین میزدم ، دستگاه اون طرف خراب بود مجبور شدم کارتو از طرف شما بذارم تو دستگاه!!!! اینقده ضایع شدمممم که کارت بنده خدا رو در حال بنزین زدم بیرون کشیدم و …….
سوتی مادر و علی دایی
دادشم رفته بود خرید اومد گفت تو مغازه علی دایی رو دیدم ، مادرم خیلی جدی پرسید : علی دایی تو رو شناخت؟!
غرب زدگی 
بی شرف یکی از فامیلامون ۱ ماه رفت آلمان,وقتی برگشت رفتم دنبالش,موقعی که داشتیم از میدون آزادی رد میشدیم شیشه ماشینو داد پایین نگا به برج آزادی کرد گفت:واااااای تهران چقدر عوض شده
سوتی های زمان کودکی ( بیدار نکردن مادر )
۶ سالم بود.مامانم اومد بهم گفت من میرم بخوابم سر صدا نکن.منم از بیکاری گشتم یه بیسکوییت پیدا کردم.رفتم مامانمو بیدار کردم گفتم مامان اینو کجا بازش کنم تو بیدار نشی؟ :) )))

سوتی فوق العاده مسخره خواب آلود بودن

مامان بزرگم با عموم اینا تو یه ساختمون زندگی میکنن ، طبقه سوم مادر بزرگم ، طبقه دوم عموم اینا ، طبقه اول هم اجاره دادن . هروقت میریم اونجا هی طبقه عوض میکنیم . چند سال پیش یه شب رفتیم خونشون خانوادگی و من خیلی خسته بودم طبقه دوم که میشه خونه عموم اینا خوابیدم . بعد خانواده ما پا شدن که بیاییم خونمون من در حالت مستی از خواب پله هارو اومدم پایین با فرض اینکه از طبقه سوم داریم میریم طبقه دوم ، در اون طبقه رو با خیال راحت باز کردم و رفتم تو بعدش با تلاش های زیاد مادرم و بال بال زدن همسایه طبقه اول فهمیدم که در محاسباتم دچار اشتباه شدم و به صورت خزیده برگشتم به راه پله و کل اقوام از خنده رو زمین پخش شدند…

متلک جالب در هواپیما
من و مامانم تو هواپیما نشسته بودیم
نکته : از پروازمونم یکی دوساعتی گذشته بود و هنوز به مقصد نرسیده بودیم
من و مامانم کنار پنجره بودیم و اون آقا صندلی سوم
من میخواستم بلند شم از بالای سرم کیفمو بردارم به آقاهه نگاه کردم گفتم ببخشید!؟ نیم خیز هم بودم….یهو آقاهه گفت: پیاده میشید؟
دیگه از خنده میخواستم بیهوش شم
سرکار گذاشتن گشت ارشاد
دوستم با دوست دخترش رفته بودن بیرون بعد تو ی پارک نشسته بودن که یهو گشت میاد و طبق معمول بهشون گیر میده، رفیقمم که کلا کم نمیاره.
یارو بهش گفت این خواهرمون چه نسبتی باهات داره؟
رفیقمم پر رو برمیگرده بهش میگه: خواهرت دوست دخترمه
یارو هم تا تو ماشین هی میزدش
گاف عظیم اس ام اس دادن
با رفیقم تو چهار راه ولیعصر قرار گذاشتم میبینم با خانمش اومده منم حرصم گرفت یواشکی اس ام اس دادم چرا خانمتو آوردی مثلا می خواستیم امشبه رو خوش بگذرونیم آقا گوشیشو گذاشته بود تو کیف خانومش .اونم گوشی رو درآورد . گفت محمد برات اس ام اس اومده وقتی داشت میخوند روم نمیشد سرمو بالا کنم.بنده خدا تا آخر شب با یه لحنی میگفت ببخشید مزاحمتون شدم.
خاطرات و سوتی های زمان کودکی
بچه بودم یه بار دوتا ۵۰ تومنی برداشتم رفتم توی لوازم تحریری گفتم یه چیپس فلفلی بده…
سوتی در مغازه
امروز من روزه بودم مامانم منو فرستاد برای داداش کوچیکم وسایل صبحونه بخرم منم حوصله نداشتم رفتم تو مغازه گفتم سلام آقا طاعات عباداتون بخیر یهو دیدیم همه سرا رو به من برگشت
گاف خیلی خفن و باحال فحش دادن به صاحب ماشین
یه شب قرار بود با رفیقم بریم بیرون زنگ زد گفت من ۵دقیقه دیگه تو خیابونتونم…من ام حاضر شدم و اومدم کنار خیابون وایسادم همینجوری که وایساده بودم دیدم یه سمند که کنار خیابون پارک بود داره دنده عقب میره یه لحظه نیگا کردم دیدم هیچکی تو ماشین نیست فهمیدم طرف دستی رو نکشیده رفته…خلاصه منم ازونجایی که خعلی جووون مردم پریدم وسط خیابونو جلو ماشینارو گرفتم چون سمند فرمونش صاف نبود داشت میومد تو خیابون…خلاصه حلش دادم آوردمش سر جاش و تقریبا ۳دقیقه همینجوری داد میزدم که این ماشین مال کیه و پشتشو نیگر داشته بودم چون ول میکردم میومد عقب…بالاخره رفیقم رسید و گفتم بیا پایین یه سنگ پیدا کن بزاریم زیرش نیاد عقب اونم اومد و ۵دقیقه بود هیچ چیزی پیدا نکردیم بزاریم زیرش…تو همین حین که داشتیم با ماشینه ور میرفتیم یه مرد ۴۰ساله اومد گفت آقا چی شده….؟!؟!؟!؟!؟!منم که اعصابم خورد بود گفتم هیچی بابا کـــــــــ… کـــــشــــِ خر دستیرو نکشیده رفته….دوستمم گفت مــــــــادر ق… آخه چجوری یادش رفته…!!!خلاصه چند دقیقه ای مرده وایساده بود اونجا و ماام هرچی از دهنمون در میومد میگفتیم به صاحاب ماشین ولی ماشینرو ول نکردیم تا یه جوری نیگرش داریم …دیگه خسته شدیم چرخ جلوشو انداختیم تو یه چاله گفتیم دیگه ولش کن بابا بریم …یه لحظه برگشتم دیدم همون مرده در ماشینو وا کرد دستیرو کشید….!!!!!!!!!!!!!!!!!!من اول فکردم طرف اینکارس خیلی حال کردم مثل بنز خندیدم بهش گفتم دمت گرم چجوری وا کردی درشو…؟!؟!؟!؟!!!!!!!!!!!!!!!یارو ام بِز نکرد قضیرو گفت کلیدمو امتحان کردم خورد….!!!!!!!همونجا بود که دوییم افــــــــــــــتاد که طرف صاحابِ ماشینه…..یه نیگا به دوستم کردم…من:))
دوستم:))
صاحاب ماشین:|
خلاصه در عرض ۳ثانیه با رنگ پوست بنفش صحنرو ترک کردیم نشستیم تو ماشین دوستم گفت چرا ازمون تشکر نکرد پس؟!؟!؟!؟!گفتم خوب فشی نمونده بود که بهش ندیم……
تا ساعت ۴صب که بیرون بودیم هر وقت یادمون میفتاد:
من:)))
رفیقم:)))
  
سوتی خیلی باحال نماز خواندن در حرم امام رضا و اعتماد به نفس کاذب و بالا
رفته بودیم مشهد زیارت امام رضا، ما هم زد به سرمون نصف شب رفتیم حرم (ساعت ۱) تا نماز صبح زیارت و دعا خوندیم، از شدت خواب دیگه چشمام باز نمیشد، خواستم برگردم هتل گفتم بذار نماز صبحم بخونیم بعدش میریم، با همون حالت خواب آلودگی وایسادم به نماز، رکعت اول رو شروع کردیم، رکوع رو هم به خوبی و خوشی رفتیم، همین که رفتیم سجده اول دیگه نفهمیدم چی شد، چشمام سنگین شد، یهو به خودم اومدم فهمیدم خوابم برده، سرمو بلند کردم دیدم بقیه دارن قنوت میخونن، منم خودمو نشکوندم یه جوری وانمود کردم که من خیلی سجده هام طولانیه (به سبک امام سجاد) و به ادامه نمازم پرداختم، یه همچین آدم مخلص و با خدایی هستم من…
چگونه چاق نشویم
استدلال بابام از چاق شدن…+ بابام : آب یخ نخور چاق میشی!!!!
– من: واسه چی؟ چه ربطی داشت؟؟!!!
+ بابام: آب یخ میخوری، چربیات یخ میزنن سفت میشن چاق میشی…!!!!
– من: :| :|:| :O :O :O =))) 
تو سبیل بابات گوزیدم
یه دفعه یه پسر دایی داشتم خیلی لوس بود خلاصه رو مخم بود یه روز اومد هی می گفت بگو دو چرخه تا می گفتیم میگفت سبیل بابات میچرخه اقا ما خیلی شاکی شدیم بهش گفتم بگو سوزیدم
گفت سوزیدم تا گفت من بهش گفت توسیبیلا بابات گوزیدم
خندیدو بدو رفت به مامانش گفت مامان بگو سوزیدم مامانش هم با یه ذوقی جلو همه مهمونا گفت سوزیدم گفت توسیبیلا بابات گوزیدم 
کمک کردن به گدا
با پدرم کنار عابر بانک وایساده بودیم که یه گدایی اومد….
منم دست کردم جیبم بهش پول دادم ،گرفتو رفت جلو پدرم که کمکش کنه!!
بابامم برگشته میگه:من با اون اون آقام،حسابم کرده!!!:))))
سوتی باحال و بی ادبی استاد سر کلاس
سر کلاس علم مواد استاده داشت در مورد برخورد معلم ها تو دوران مدرسه رفتن خودش می گفت. می خواست در مورد تنبیه های اون موقع ها بگه گفت: ما شلوغ می کردیم معلم هامون به ما کف دستی میزدن. حالا ۴ تا دخترم سر کلاس ما هی می خواستیم بخندیم نمیشد یهو بعد از ۳ ثانیه کلاس منفجر شد
سرکار گذاشتن خیلی خفن روحانی 
یه آخوندی بود که باهاش درس انقلاب داشتیم..آخر ساعت رو اختصاص می داد به احکام که ازش بپرسیم..ما هم همش این یارو رو اسکل می کردیم و کلی می خندیدیم..بیچاره خودش متوجه نمیشد… یه بار ازش پرسیدم:حاج آقا ما که الان در ماه مبارک رمضان هستیم …اگر یه زمانی آخر ماه مسافرت کردیم به فضا و رفتیم در کره ماه… اون وقت از کجا بفهمیم که کی آخر ماه رمضان و عید فطره… ما که ماه زیر پامونه…. یارو رفت تو فکر گفت:مساله بسیار بسیار مهمی رو اشاره فرمودین و بنده فکر نمی کنم تابحال کسی چنین مساله مهمی را از مراجع عظام تقلید پرسیده باشد…سوال شما باشد برای جلسه آینده تا من پاسخ آنرا از دفتر مراجع سوال کنم….
جلسه بعد که اومدو ظاهرا دفاتر مراجع هم بهش گفته بودن دستت انداختن… گفت: و اما پاسخ شما…
اصولا در فضا چون ماه جنبه رویت ندارد جنابعالی می توانید با رویت روی ماه خودتان عید را هرچه زودتر برگزار کنید و از تمسخر احکام الهی بپرهیزید که عذابی سخت در پی دارد..
بازم کم نیاوردم و گفتم:حاج آقا یعنی ما سنگ میشیم…
گفت:ان شا اله…..
گاف خیلی عظیم و خنده دار بازی کردن پرندگان خشمگین سر کار
تومحل کارم میز کار من و رئیسم کنار همه و رئیسم کاملا مانیتور منو میبینه. امروز باخودم لپ تاپ برده بودم سرکار.عصرخسته شدم ازکار و شروع کردم بالپ تاپ انگری بردز بازی کردن البته لپ تاپ رو طوری گذاشتم که رئیسم نبینه وخوشحال مشغول بازی بودم،یک مرحله خیلی سخت بود وحسابی توش گیر کرده بودم وحدود سی چهل بار امتحان کردم نمیشد ردش کنم،خلاصه حسابی محو بازی بودموتلاش میکردم که رئیسم گفت: بزنیش به زیر پایه های جلویی فکر کنم بهترباشه! یک لحظه خشکم زد برگشتم نگاش کردم بهم ریز خندید.در عرض سی ثانیه تمام رنگای رنگین کمون رو تجربه کردم وآخرش قهوه ای شدم. بعدکلی فکرفهمیدم که از توشیشه ی کمدبین میزهامون میتونسته کاملاببینه دارم چیکارمیکنم.
سوتی مادر در شناسایی خواننده
تو ماشین با مادرم داشتیم میرفتیم. یه آهنگیو گذاشته بودم که مارک آنتونی با پیتبول فیت داده.
به مادرم گفتم این پیتبول گند زده تو این آهنگ و در ادامه گفتم ازش متنفرم گند زده تو همه ی آهنگا. مادرم گفت واقعا گند زده کاش اون یارو تنها میخوند مدل خوندنش عالی و منحصر به فرده.
کلی ذوق کردم دیدم مادرم که از هیچ خواننده ای خوش نمیاد از آنتونی خوشش اومده.
به مادرم گفتم الان ازش یه آهنگ تکی برات میزارم.
آهنگو گذاشتم.
مادرم گفت: پس چرا آهنگ از این یارو آشغالیه گذاشتی؟
من:OOO
مادر:|
سوتی نادر باحال
یه بار خواستم از خونه بیام بیرون در حیاطو که باز کردم یهو معلم فیزیکمونو دیدم یکم هول شدم تو چشماش نگاه کردمو گفتم ببخشید اشتباه اومدم بعدش فوری درو بستم ۵-۶ ثانیه گذشت بعدش درو آروم باز کردم دیدم جناب معلم وسط کوچه اینجوری شده =)))))))
منم اینجوری :D
گاف عظیم گشت ارشاد
با داداشم و خانومش رفته بودیم بیرون،بعد یه ماشین گشت جلومونو گرفت،پرسید با هم چه نسبتی دارید؟منم گفتم ایشون داداشم هستن و این خانوم هم همسرشون،بعد پلیس با قیافه حق به جانب از من پرسید خب شما با اینا چه نسبتی داری؟!
گاف عظیم مادر دختر
خیلی جالبه اینو معلم شیمی پیش دانشگاهیمون تعریف میکرد:
یه بار تو اتوبوس بودیم از این اتوبوسا که بجه های پایین رو اینور و اونور میبره (تاکید میکنم پایین چون تعصبی تر و غیرتی ترن) بودیم یه پسر به یه مادر و دختر تیکه انداخت بعد مادره گفت برو ک….ر م تو دهن بابات
حالا ملت موندن پسره رو بزنن یا در دیوار رو که گاز گرفتن ول کنن
هیچی دیگه بعد از ۱۰ ثانیه سکوت بر سر دو راهی اتوبوس بود که رو هوا بود از خنده ملت
خخخخ
خاطره خنده دار پدر از کودکی فرزندش
تو جمع فامیل نشسته بودیم بابام از خاطرات خوش بچگی من تعریف میکرد…
بابام: یادمه حامد که بچه بود من و داداشم وایمیستادیم روبروی هم حامد رو پرت میکردیم طرف هم بعد تو این فاصله که حامد تو هوا بود که برسه دست میزدیم (کف میزدیم) ، هرکی بیشتر دست میزد برنده بود :) )) البته حامد هم خوشش میومد میخندید ، بعضی موقع ها هم نمیدونم چی میشد یهو گریه میکرد :) )
عموم رو به بابام: داداش بگو دیگه میومدی بیشتر دست بزنی حامد یهو میخورد زمین گریه میکرد دیگه :) ))
بابام: =)) حالا نمیخواستم جلوش بگم :) )))
کل فامیل =))))
من: :| :| :| هیچی ندارم که بگم.
بازی تخم گودزیلا
پسر همسایمون اومده بود خونمون ، داشتن با داداشم بازی میکردن
یهو داداشم اومد پرسید : داداش بزرگترین حیوون دنیا چیه ؟
– فیل !!!
داداشم : نه از اون بزرگتر
– دایناسور
داداشم : نه … منظورم این نبود
– گودزیلا
داداشم : آره همون … آقا من گودزیلام
پسر همسایمون : منم میخوام گودزیلا باشم
داداشم : نه نمیشه ، وقتی یکی انتخاب میکنه اون یکی دیگه نباید بگه …
پسر همسایه : آقا دیگه … خب منم میخوام باشم
داداشم : اگه میخوای میتونی تخمش باشی !!! من =)))))
مامانم :) )))))
پسر همسایه :|
سوتی جدید قیمت کردن ماشین
یکی از دوستان رفته بوده نمایشگاه ماشین، ماشین قیمت کنه، یه X3 میبینه میگه آقا این ضربدر سه ها چنده ؟ :|
سوتی درجه فارهنایت و سانتی گراد
داداشم کلاس دوم راهنماییِ الان
کلاس اول که بود رفت تو حیاط و سریع برگشت گفت امید چقد هوا گرمه
فک کنم ۵۰ درجه فانتی گراد باشه !!!
من :| =))
(سانتی گرادو با فارنهایت قاطی کرده بود) :دی
گاف عظیم یاد دادن شنا
بابا داشت به دوستش شنا یاد میداد گفت حالا پاهای عقبتو تکون بده :دی
سرکار گذاشتن خیلی خفن و بدجور مردم
یه یارویی که تو عمرش یه بار با دوستاش خانم بلند کرده بودند و ترتیبش رو داده بودند همیشه میومد با آب وتاب برامون تعریف می کرد که منظورش این بود که شماها بی عرضه اید.. منم تصمیم گرفتم یه حال حسابی ازش بگیرم… یه بار باحسین رفته بود اهدای خون.. بعد که برگشتن.. حسین گفت لطفا عصری اگه سر راهت بود جواب آزمایش خونمون هم ازشون بگیر…ظاهرا رایگان انجام میدادند… منم عصری جواب خون هردوتاشونو آوردم…گفتم بیا حال این اکبره رو بگیریم…خیلی گنده گوزی می کنه…شب که اومد:خودم رو ناراحت گرفتم…گفتم اکبر جون جواب آزمایش خونت رو گرفتم ولی روم نمیشه بهت بدم..گفت مگه چی شده؟ گفتم تحملشو داری؟آزمایش HIV مثبته… گفت یعنی چی؟ گفتم مثل اینکه ایدز گرفتی قرار امشب هم از بهزیستی بیان دنبالت ببرنت مرکز بازپروری..آخه چجوری ممکنه؟ توکه معتاد نیستی تزریق هم نمی کنی؟هنوز حرفم تموم نشده بود دیدم رنگش عید گچ سفید شد و تلو تلو خوران رفت تو حموم و درشم بست و با لباساش رفته بود زیر آب سرد اونم تو زمستون و نعره می زد…خدایا غلط کردم… گه خوردم… فقط همون یه بار بود… ای خدا منو ببخش… همه جمع شده بودن… منم خیلی ترسیدم…گفتم رگشو نزنه… حالا هرچی میگم بابا دروغ گفتم بیا بیرون..میگه نه ..من خودم می دونم ایدز دارم…اون ج….ن…د……=ه هم ایدز داشته… آقا یه ۲ ساعتی علاف این شدیم بالاخره بچه ها قانعش کردن که دروغه…کارنداریم که بعدش اومد دعوا.. ولی اینقدر ترسیده بود که تا صبح چند بار از خواب پرید.. آخه هر غلطی که میخوری .. به ما چه مربوطه..اینم سزات ه
سوتی در عزاداری
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه….
یکی از اقوام شهرستان به رحمت خدا رفت…
ماهم رفتیم فاتحه،داداشم گفت که شما برگردین من میمونم کمک این بنده های خدا ،خدارو خوش نمیاد.خلاصه تا بعد هفتم موند کمکشون…
بعد که برگشت ،خانواده مرحوم زنگ زدن واسه تشکر،تو همین صحبتا بود که خیلی زحمت افتادین و…..داداش ماهم گفت خواهش میکنم چه زحمتی …….اینو که گفت من دونستم الانه سوتی بده خودمو مثل حسین فهمیده پرت کردم رو تلفن اما متاسفانه دیگه دیر شدو اون جمله کذایی رو گفت:خواهش میکنم چه زحمتی …تا باشه ازین زحمتا….
حالا کی اینو جمع کنه…..
سوتی باحال در فیس بوک
اعتراف میکنم چند وقت پیش یه دختره که یه عکس خیلی تو دل برو هم رو پروفایلش گذاشته بود رو اد کردم . تو این مدت هم هر پستی میذاشت من نخونده لایک میکردم.امروزم پست گذاشته بود اول لایکش کردم بعد گفتم بذار یه کامنتم بذارم که دوستیمون عمیق تر شه . نوشتم ” ایول خیلی قشنگ بود ” . چند دقیقه بعد جواب داد ” ??what ” منم قبل از اینکه دوباره جوابشو بدم رفتم پرو فایلشو یه بررسی کردم دیدم طرف اهل بلغارستانه . هیچی دیگی خیلی بی سروصدا از لیست دوستام حذفش کردم.
سوتی های احمقانه
تا حالا شده به شماره موبایل ۱ داف ، اس ام اس عاشقانه بزنی و اوون هیچوقت جوابتو نده و بعد از ۱ ماه بفهمی که اوون روزی که شماره شو داخل گوشیت ذخیره کردی ، خــط ثابت بوده …!!
کتک خوردن از پدر بزرگ
یکی از دوستام داداش دو قلو داره یه روز تو خونشون داشتن شیطنت و بازی میکردن که پدربزرگ پیرشان شاکی شد و افتاد دنبالشون من و دوستم هم نگاه میکردیم فقط، اولی رو گرفت و چند تا پس گردنی زد و ولش کرد باز افتاد دنبالشون دوباره قاطی شدن و از شانس بد باز اولی رو گرفت و هی میزد بنده خدا هر چه داد و فریاد میزد که من کتک خوردم انگار به دیوار میگفت من و دوستم هم فقط مردیم از خنده
اعترافات احمقانه روزنامه فروشی
اعتراف میکنم بچه که بودم با پول تو جیبی هام میرفتم از دکه روزنامه کیهان میخریدم،بعد توی پمپ بنزین سر کوچه به همون قیمت میفروختم،مامان بیچاره ام هم دائما در حال جمع کردن من از تو پمپ بنزین بود،الهی بمیرم براش که پیر شد از دست این کارهای من :) )
اعترافات احمقانه خنده دار
اعتراف میکنم یه بار با چندتااز دوستان مراسم عرق خورون راه انداختیم دفعات قبلی به سبک دکترشریعتی عرق میخوردیم خیلی با ارامش وفلسفی ام این بار یه کدوم از دوستان که تازه ملحق شده بود گفت عرق به سبک شهرام شب پره حال میده بزن توفاز رقص خلاصه ماهم جوگیر جاتون خالی عرقش مارو گرفته بود مگه ول کن بوداز ساعت ۸شب تا ۱حرکتی نبود که ما نکنیم بیحال دراز به دراز افتادیم که یه هو یکی از بچه ها حالش به هم خورد و مث جنازه افتاد من از ترس ریده بودم به هوش میاوردیمش باز حالش بد میشدانقد زدیم تو پشتش تو صورتش ابلیمو بهش دادیم تا حالش بهتر شد افتاد خوابید.بعد از اون نوبت من شد که خودم یادم نمیاد اززبون دوستم میگم اون کم خورده بود تو فاز نرفته بود میگه گوشی رو برداشتی به ۱۱۰ زنگ زدی که بیان مارو جمع کنن
سوتی خفن دروغ گفتن به معلم
اعتراف می‌کنم وقتی دبیرستانی بودم یه اکیپ لات و پررو داشتیم که هیچ‌کدوم اهل کمک به مدرسه و پول دادن به مدرسه نبودیم. تمام خوراکی‌هامونم از بوفه قسطی بود. بعد یه روز معلم عربی‌مون که پاچه خوار مدرسه بود گفت بچه‌ها ان‌قدر نگین امکانات مدرسه کمه و … باید به مدرسه پول بدین که بتونه براتون کاری بکنه. مام گفتیم یعنی چی ما نفری ۱۰۰ تومن کمک کردیم. حالا یه قرونم نداده بودیم. زنگ بعد ناظممون با معلم آنتن عربی اومد بالا همه‌مونو کشید بیرون. گفت کدومتون ۱۰۰ تومن کمک کردین؟ ما که داشتیم از ترس سکته می‌کردیم جیک نزدیم. بعد یه دفعه من به معلم عربی‌مون که احساس می‌کرد خیلی کارش درسته گفتم خانوم ما به شما اعتماد کردیم بهتون دروغ گفتیم! این درسته می‌رین لومون می‌دین؟ یه دفعه کلاس و معلم و ناظممون از حرف احمقانه&zw

نظرات شما عزیزان:

سارا
ساعت2:12---2 شهريور 1392
قشنگ بودن
ولی به خودت سخت نگیر


علیرضا
ساعت13:22---3 دی 1391
خیلی باحال بود دمت گرم...
بازم بزارید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






كافه موزيكال:مرجع موسيقي بيكلام

CAFE MUSICAL

WEBIHA